سخنرانی منجیِ مقدسِ مجمع البَحارات
...!
و بله ...!
شما نورِ دو دیدهی من
پارهی جان و جهان من
شبانانِ شریفِ من
پدران و پارسایانِ برگزیدهی من!
و ... هر آینه
...!
و بله ...!
نه گاف، نه کاف
نه زِ، نه خِ، نه نا
نه ضَمه که واوِ ما
نه دال، نه ذال وُ
نه داوِ ما ...!
بیدقِ بیدلیل
سوارهی سومنات
کلمه، کیمیا، کاینات!
و آن روز بسیاری از منازل خود
به خیابانها ریختند
و یکصدا فریاد زدند:
ما با تمامِ ایمانِ بیخللِ خویش
از تَتابُعِ اضافات خواهیم گذشت
توی دهنِ استعاره خواهیم زد!
شگفتا
اگر شما نبودید
ما کی میفهمیدیم که فروردین
اولین ماهِ چندمِ زمستان است.
دوستان
دوستانِ من
گاهی اوقات به خاطرِ یک اشتباه سادهی چاپی
عدهای میآیند چراغ خانهی عدهی دیگری را میشکنند
چرا علف را با الف نوشتهاند
آیا حرفِ لطیفِ زِ
سرآغازِ ارزانِ زندان است؟
حرفِ ربطِ را
آزاد است،
و برگزیدگان بزرگ
با آفتابهی مسی در دست
صف به صف آمده اینجا ایستادهاند
خوابِ رهاییِ رمههای بیشبان میبینند
پس ما به مبارزهی بیامان خود
علیه موشهای مقتدر ادامه خواهیم داد!
خدای را در پستوی خانه چه نهان میزَنَد این آواز:
تخمه، آجیل، سیگار، سکوت!
آن وقت عدهای میروند
از شدتِ سعادت بالا میآورند.
سلام بر تو ای دیوارِ روبهرو
سلام بر تو ای شیئی نامشخصِ مغلوب
کفش پاشنهبلند، وکیل کلماتِ کهنسال،
پاره آجرِ خیس!
سلام بر تو ای سایه، صندلی، پوستِ تخمههای شور
ای نفتالینِ مقدس
آهویِ بیجفتِ چگونه رَوَزا
ای یار، یار، به دیدن من اگر میآیی
چیزهای چقدر بعضیها را ... و لاکَتَبَت ای قصاب!
خسته میشویم
اعتراض میکنیم
میدَردیم
خفه میشویم
و هر آینه ... لاکن عدهای میآیند
سهمِ یک عدهی دیگر را بالا میخورند.
آیا پشهبندِ بامِ همسایه
علامتِ مطلقِ آمدنِ تابستان است؟
بله ... دی ماه
یکی از روزهای میانهی هفتم فروردین است!
هی برگزیدگان
برگوزیدگان!
در سرزمین شما
خیلیها گرسنه میخوابند
و سحرگاه
سیر از زندگی برمیخیزند،
و عجیب است که هنوز
حرفِ زِ
رابطهی مشکوکی با زندگی دارد،
و عجیبتر این که عدهای هنوز
زِه میزنند به استِ هستِ میباشد!
(در همین لحظه، برگزیدگان بزرگ، یکپارچه از جای برخاستند، و با شور و حرارت زایدالوصفی، آنقدر دست زدند که از پا افتادند!)