ترانه ی هشتم - ر
هی گنجشککِ بیقرارِ بالای بید
تا کی از این شاخه
به آن شاخهی شکسته مگر؟
تا کی از این شاخه
به آن شاخهی شکسته مگر؟
سرانجام یک روز
سنگپارهی خُردی از کفِ همین کهنهکارانِ خسته
خلاص!
نجاتِ اردیبهشت اگر
به همین یکی دو آوازِ دلگیر من و تو بود
چه بلبلان که به بیدادِ دی
از خوابِ این درخت گریختند و
دیگر به باغ بیبهارِ آن همه جفتِ مرده بازنیامدند.
حالا منِ بیپَر و بال
پابستهی همین آسمانِ آسودهی زمستانم
پس تو چرا؟