ترانه ی هشتم - الف
کدام سحرگاهِ چلچلهی ریزِ روشنی دیدهای
که از تحمل یکی بوفِ شبخوانِ خسته نگذرد.
که از تحمل یکی بوفِ شبخوانِ خسته نگذرد.
گُلی نه گوشوارهی این شاخهسارِ شکسته
نسیمی نه مسافرِ این خانهی خراب.
از این بادیه پس چه دیدی
که قرارِ لو رفتهی باد را
از بوتهی راهنشینِ بیخبر میپرسی؟
خانم!
دکمهی سردستِ پیراهنم
همین جا افتاده بود
کلید و کبریت و چند واژهی سادهام کافیست
دیر به خانه برمیگردم
شاید هم هرگز!