باجهی تلفن
ستاره بالای دار و درختِ هر آشیانه که باد.
اَلو ...!
فقط خرابِ همین خانه که ... ها، میفهمی!
بهتر شد؟
خَش دارد این همه ... عزیزم که بیچراغ.
به راه که بیایی به احتیاط و ... اَلو!
نه هر چه زبان به آمدِ آینه ...
(لا اله الا الله!)
سربسته بگو
آمد و رفت باد را
پایِ گشودهی پاییز گذاشتهاند.
شنیدهام کفشهای ستاره
برای چراغْبچهی کوچهی ما تنگ است،
رفتامدِ تندتندِ این همه شعله هنوز
پایِ پروانه را میزند،
میزند که یکی نیست بگوید
دستِ بلندِ باد
بالای گونهی این بیدِ شکسته چه میخواهد!؟
ها که ستاره
بالای دار و درختِ هر آشیانه که باد.
پس تو لااقل
دلواپسِ چطور و چگونههای همیشه نباش.
ما هر غربتِ بیکجایی که باشیم
باز با همین حروفِ بُریدهبُریده میفهمیم
که احتمالِ یک ... تو بگو، ها عزیزم!
احوالِ خوبانِ سفرکردهی این خانه خوش است،
ما هم، ای ...!
یک ذره مانده به هر شکستنِ دوباره
دوباره پیوسته میشویم،
یعنی یک هوایی دارد آنجا
آنجا که ...، چیزی نیست
خط روی خط از خَشِ همین هواست،
ستاره بالای دار و درختِ هر آشیانه که باد!
بهارخوابِ مهتاب و چلچله،
عطرِ عجیب نور،
چراغِ کوچه و جا و جاروی راه،
سرگشودنِ گریه، بوسیدنِ کتاب،
و چند نقطهچین ... اَلو!
خرابِ آن همه خاطره هنوز
درزِ کنار پرده وُ
حروفِ اَبجدِ فالِ سکه را از یاد نبردهام.
ها، یک چیز دیگر،
یک صبح دور،
ها که حالمان خوب است،
با کم و کَسر این کوچه کنار میآییم
و با کم و کسرِ ... اصلا چیزی نیست،
نه، گریه نمیکنم، لکنت گرفتهام،
اَلو اَلو ...!
قطع شد!